برای کسی که روحیات رهبری دارد، خُلق ایجاد دارد تا مصرف، دوست دارد خودش دنیایش را بسازد، دوست ندارد در قالب های موجود بماند، برای یک همچین آدمی سخت است که بشود مطیع یکی دیگر. قبول نمی کند برود زیر سایه ی کسی که سایه اش را قبول ندارد. اصلا شکلش را هر کار که بکنید در هیچکدام از قالب های دور و برش فیت نمی شود. هر کسِ دور و برش را می بیند رفته در قالبی، دارد کارش را می کند، خوشحال هم هست ظاهرا، اما این مورد نظر ما، سرش ظاهرا بی کلاه مانده، همینجور آواره از جلوی قالبها می گردد ببیند جایی هست که راضی بشود برود توی آن یا نه. چند باری هم امتحان کرده. هر وقت قالبی دیده که فکر کرده خوب است، رفته تویش و قُر شده و زخمی برگشته. هزار بار هم با این آدمهای توی قالبها دعوایش شده که تو توی این قالبی، این قالب برای تو نیست، ببین الان دستهات از قالب زده بیرون، مزاحم دیگرانی. هربار البته تَشَر شنیده و ناراحت برگشته سر جای اولش. همچین آدمی همیشه تنهاست. همچین آدمی حتی اگر آدم معروفی هم باشد، باز هم همیشه تنهاست. توی جای مناسب/زمان مناسبش قرار ندارد. زجر می کشد.
آدمی که توی قالبها نباشد، لاجرم تنها می ماند، تنها هم که ماند باید همه کارهایش را خودش بکند. باید تنهایی برای خودش باشد. آدمی که توی قالب نباشد را هیچکس نمیخواهد. همیشه غریب است. مگر اینکه یکی را پیدا کند که هم اندازه اش باشد.